
گاد حمایت هاتون خیلی اکیلی بود تنکیوووو🥺💛🤝
_چی؟!گندش بزنن اهههه من این خبرو چطور باید به چوی بدم هاااااا و گوشی رو کوبید و با یک دستش پیشونیشو ماساژ داد داشت آروم میشد ک در به صدا در اومد: _بیا تو _سلام قربان رئیس گفتن توی دفترشون منتظرتونن _باشه میام خودم سعی کرد خودشو آروم کنه دوتا نفس عمیق کشید و از دفترش خارج شد کرواتشو صاف کرد و وارد آسانسور شد . ساختمان منفی ها دقیقا قرینه ساختمان مثبت ها بود با این تفاوت ک رنک های سفید و سیاه جاشونو ب خاکستری و مشکی یعنی رنک مورد علاقه رئیس و دستیارش داده بودن در دفتر رو زد و اجازه ورود بهش داده شد.یونجون با کت و شلوار سورمه ای و عینک مشکیش پشت نیز نشسته بود و مشغول کار بود.خب درسته ک هدف اصلیشون گرفتن تمام مثبت ها بود ولی کار های اداری،خرج و مخارج شرکتش و ملاقات هایی ک میرفت نیاز به رسیدگی داشتن.وقتی چان اومد تو سرشو بلند کرد و لبخند ملیحی زد: _سلام چویی (#پاره_ای_از_توضیحات:خب همونطور ک میدونین اسم کاملش چوی یونجونه توی اینجا برای اینکه چان راحتتر باشه چویی صداش میزنه اوکی) _سلام چان،شیری یا روباه؟ _روباه (نفسشو با صدا میده بیرون) _پسررو پیدا نکردین نه؟! _نه...اممم...راستش اونا .....اونا زودتر ......بردنش _هوم انتظارشو داشتم _چی؟!انتظارشو داشتی؟!!!!! _آره چان داشتم من برادر خودمو خوب میشناسم بنظرم یکم دیر برای آموزشش اقدام کرد من بودم وقتی ک مرخص شد میرفتم میاوردمش _وای چویی حالا چ غلطی کنیم؟اون ی مثبت قدرتمنده خیلی قدرتمند....انقدری که(صداش تحلیل رفت)....انقدری ک شاید حتی....حتی بتونه.... در مقابل تو هم... _چ چرت و پرتی داری میگی؟در مقابل من؟هه شاید توی خواب بتونه در مقابل من بایسته دیگه پشت میز نبود حالا توی ۳ سانتی متری صورت چان بود و ی حرف اشتباه دیگ از طرفش ممکن بود به اخراج شدنش ختم بشه _د...درسته....د....در مقابل تو....ک.....ک نمیتونه بایسته هرچقدر هم ک این حرف درست یا غلط بود جمله های دیگه ای نتونست از دهنش بیرون بیاد نگاه جدی و مستقیم یونجون قدرت زدن هر حرف دیگه رو ازش گرفت _خوبه و ازش فاصله گرفت: _خب،حالا چیکار کنیم؟ _هیچی (پوزخند)منفی های خودمونو آموزش میدیم برای مراسم سالانه آمادشون میکنیم و پیروز میشیم یادت نیست جایزش چیه؟ _هرکی برنده بشه یکسال سلطه رو بر عهده میگیره _آفرین!حالا توی این ی سال ما میتونیم کلی مثبت رو از بین ببریم از جمله... _برادرت؟ _چی؟واه نه....اون هرچی هم ک باشه هنوز هم عضو خانوادس _درسته _منظورم اون پسره بود....آها هوسوک _باشه پس من میگم شروع کنن فرستادن کای (اکسو) و لیسا(بلک پینک)برای جمع آوریشون خوبه؟ _آره _پس انحامش میدم _ممنون راستی _بله؟ _یونگی رو بیارین _میدونی ک اون ازمون جدا شد نمیاد اینجا _برای همین گفتم *بیارینش* _اوه باشه _چان؟! _بله؟ _توی شرکت رسمی صحبت کن. _چشم از اتاق خارج شد.و گوشیشو درآورد _کای ماموریت دارین و به سمت اتاق اون دوتا راه افتاد
_هوی پاشو چان داره میاد _ولم کن دیشب تا ساعت ۱۲ کار کردم _اون این چیزا سرش نمیشه _وایی مگه کارمون داره؟ _آره ماموریت مثل برق از سر جاش بلند شد و نگاهی به وضع اتاق ک چ عرض کنم جنگلشون انداخت _چیییی خودش شخصا داره میاد و وضعیت ما اینطوریه؟کایییی این دفعه اخراج میشیم از طبقه دوم تخت تقریبا پرید پایین و شروع به جمع کردن انواع وسایل از جمله جزوه ها،لباس های ورزش،سلاح هایی ک باهاشون تمرین کرده بودن و... همینطور مشغول بود ک به خودش اومد و دید کای دست ب سیاه و سفید نمیزنه و برعکس!ی پوزخند مضحکی روی صورتشه _چرا هیچ غلطی نمیکنی دقیقا؟! _چون من گند نزدم ب خوابگاه _تف بعد نیم ساعت با سرعت سریع السیر همیشگیش خوابگاه دقیقا مثل همون شبی بود ک واردش شده بود انتظار دیدن ی دختر قدرتمند دیگه رو مثل خودش داشت ولی متاسفانه با ی پسر عنق رو به رو شده بود البته با گذر زمان متوجه شده بود ک شعور داره و خب یجورایی انگار پشتش بود ولی معلوم بود ک هیچ کدومشون بهم رو نمیدادن ولی ی شب ک از کل کل هاشون خسته شده بودم تصمیم گرفتن این رفتارشون و بزارن کنار و بشن بهترین زوج منفی(#پاره_ای_از_توضیحات:ازدواج نکردناااا زوج اینجا ب معنای گروه دو نفرس)و خب انگار موفق شدن چون کریستوفر بنگچان دست راست رئیس خودش شخصاً داشت میومد! بعد از اینکه اتاق جمع شد در اتاق به صدا در اومد و کای درو باز کرد: _سلام بچه ها هردوشون گفتن: _سلام رئیس _چان صدام کنید لیسا ایندفعه به حرف اومد و گفت: _آفتاب از کدوم طرف اومده یادی از ما کردی؟ رفت و باهم ی بغل گرم رو تجربه کردن درسته ک اون الان دستیار رئیس بود ولی بیخیال اونا تا یکسال پیش باهم توی خوابگاه بودن!
_مثل همیشه از غرب!(پاره_ای_از_توضیحات:خب منفی آن دیگه!خورشیدشون از غرب طلوع و از شرق غروب میکنه :))ولی ماموریت دارین جمع کردن منفی های سئول و کلا کره _بیخیال اونا خیلی زیادن _نه متاسفانه طبق چیزی ک ما برآورد کردیم ۱۰۰ نفرن کای (تقریبا) پرید وسط و گفت: _وات د هل؟۱۰۰ نفر؟این مثبتا هم شورشو در آوردن _حالا ۱ نفر باشه یا ۱۰۰ نفر رئیس میگه باید جمعشون کنیم _قبوله _راستی آموزش هاتون ب حدی هست ک منفی هارو تشخیص بدین؟ _آره خیالت راحت همه چی درست پیش میره _خوبه راه بیوفتین اگ چیزی خواستی (پاره_ای_از_توضیحات:وسایل،ماشین،موتور و اینا) بگین لیسا:موتور!شک نکن کای:ی ماشین ایمن باشه لطفاً اگر یکی میخواد خودشو بفنا بده ب من ربطی ندارد _باشه فقط،سعی کنید یونجونو ناامید نکنین جدیدا ترسناک شده همشون ورژن ترسناک یونجون رو دیده بودن اون بی شک قوی ترین منفی اون جا بود ک هیچکس قصد عصبی کردنشو نداشت چون انرژی منفی ک از خودش ساتع میکرد بدفناشون میداد این برای یکی از کسایی که همشون میشناختنش اتفاق افتاده بود... ((از اینجا به بعد وی در سالن کلاس رقصش مینویسد😂😔)) وقتی لیسا و کای رو بدرقه کرد شماره جدیدی گرفت: _گفت بیارینش _ولی قربان نمیتونیم دستگیرش کنیم! _ب من چه ابله ها!فقط اونو بیارینش گوشی رو قطع کرد و زیر لب((خیانتکار احمق))و زمزمه کرد به سمت دفترش به راه افتاد کنار میز منشیش رفت و دستشو تقریبا کوبید رو میز: _خانم لی مگه بهتون نگفتم لباس رنگ روشن نپوشین...فک کنم گفت ها! _بله گفتین _داره اذیتم میکنه ی بار دیگه تنت ببینمش اخراجی خانم لی _ا...اما آقای کریستوفر این فقط ی سرمه ای یکم روشنه _معنی اذیت کردن و میفهمی؟ _ب...بله ببخشید _خوبه و وارد اتاقش شد.
اونطرف سئول مین یونگی وجب به وجب در حال فرار کرد بود اون چان نا به کار چطور تونسته بود این هم منفی جمع کنه؟نکنه چندتا تبدیل هم انجام داده؟ بهرحال مهم این بود ک تا وقتی معمورای هان پیداش کنن دستگیر نشه! بالاخره رفت به خونه دوستش کسی ک از مثبت بودنش مطمئن بود زنگ در خونه رو زد پیامی روی گوشیش اومد((죄송합니다))...(متاسفم) و دیگه هیچ چیزی نفهمید، درسته، چان و یونجون موفق شدن بگیرنش و هان مثل همیشه دیر رسید... چشماشو باز کرد و خودشو توی اتاق تاریک به باریکه نوری دید سعی کرد دستاشو تکون بده ولی شت با کریستانا (#پاره_ای_از_توضیحات:کریستانا یسری دستبندایین ک در صورتی ک دور دست هر منفی یا هر مثبتی بسته بشن اون نمیتونم انرژی منفی یا مثبت خودشو ساتع کنه البته انرژی توی همه اجزای بدن هست ولی چون آموزش میبینن توی دستشون جمع میشه) بسته شده بودن سعی کرد بفهمه کجاست اینکه توی ساختمان منفی ها بود ک شکی درش نبود ولی چرا اومده بود؟!مگه اونا هرچند با کلی دعوا و زدن انگ خیانتکار بهش قبول نکردن ک جدا بشه پس محض رضای خدا چ غلطی اونجا میکرد؟توی افکارش غرق بود ک یونجون از در آهنی ک جلوش بود وارد شد. _اوه شت دوباره تو؟!چ مرگتونه دلیل اینجا بودنم چیه؟! _اوووو...اووو همون یونگی غرغرو همیشگی از دیدنت خوشحالم _من نیستم _خب حالا نمیخوای بدونی چرا اینجایی؟ _ب چ دلیل کوفتیی؟ _ماموریت داری _لعنتیا ازتون جدا شدم چرا نمیفهمین! _آروم باش با این حد از انرژی منفی ک الان داری ممکنه کریستانا از کار بیوفته و هممون ب فنا بریم _(انگار بنظرش دلیل منطقی بود)هوه باشه بگو (میخواستم بنویسم بنال ولی بچه اینقدرم بد دهن نیست پسرم عه 🥺🤏) _کی وقتی توسط اونیکی شعبه رها شده بودی به شعبه اصلی آوردت مین یونگی؟! کی وقتی بلد نبودی درست از این همه قدرت استفاده کنی خودش شخصاً آموزشت داد!؟ ها! جواب بده جناب مین! _تو _حالا میخوای جدا شی و بری توی تیم برادرم به درک ولی باید جبران کنی _چطوری؟ _کامل جواب بده _چطوری جبران کنم رئیس _حالا شد...جاسوس میخوام _این خیلی....خیلی خطرناکه اگ بفهمن به فنا میرم! _او او تو کارتو خیلی خوب بلدی گیر نمیافتی _اگ...اگ افتادم چی؟!چ غلطی کنم! _برادرم فقط با تأسف نگات میکنه و طرد میشی همین _اگ نخوام قبول کنم چی؟... _پدرت خیلی برات عزیزه...نه؟! _نه...تو...تو نمیتونی این کارو بکنی! _خودت میدونی از آب خوردنم راحت تره برام!فقط ی مثبت خرفته _باشه...باشه...قبوله _خوبه...کارتو ب نفع اَسأ انجامش بده _باشه _درستش کن! _چشم رئیس _خوبه _آخرین کارمه باشه!؟ _آخرین کارته و کریستانا هارو باز کرد...
اینم از ایننن لایک و کامنت و اینکه بهم بگین کجارو بیشتر دوست داشتین خیلی منو خوشحال میکنه ازم دریغش نکنینننن🌝✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های مای بیوتیفول ریدرز•-•🐬💜
پارت⁵داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بگم که بخونین و لذت ببرین🌝💛
حمایت یادتون نره مای صوییت هارتز-!•~•🔥🧡
میشه بری تست آخرم؟
بسی گود..
🤍✨☁️
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت⁵داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥🧡
خعلیم عالی🗿💅💅
تنکس^~^✨💜
های مای بیوتیفول ریدر🐬💜
پارت⁵داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥🧡
👏👏🙇🙇عالی
🧡🍁
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت⁵داستان منتشر شد؛🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥🧡
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت⁶داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥🧡
آنیونگ🏸🌸
تستتلایکشد🏸🌸
بهتستبیومسربزن🏸🌸